چه بوی خیس زمینی به مشام رسد
چه بوی اشک دلرنجیده ای به مشام رسد
شراره بر سیمای آسمان برچیست ؟
بی اختیاری اشک بر آسمان بر چیست ؟
دل سوخته ای بر آسمان نگرم
بر آن خشم ناپایداری بینم
رعد و برقش بر خشم بود
روز قیامت را صحنه کند
باغچه حیاط را با اشک خود سیر آب ساخت
دیوارها را با غرشش ترک انگاشت
ای عاشق بی صبر و بی شکیبا
چرا نمیکنی صبر تا یاریت دهد خدا
بگشاید خورشیدتابنده رخسار تو
بر باد دهد ابرهای سیه و خشمگین تو
دلنوشته سال 1362